جدول جو
جدول جو

معنی توبه شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

توبه شکستن(اَ نَ / نِ فَ دَ)
برگشتن به گناه و مرتکب شدن هر گناهی که سابقاً مرتکب شده بود و شکستن عهد و میثاق. (ناظم الاطباء) :
عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر
که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد.
خاقانی.
کسان که در رمضان چنگ و نی شکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند.
سعدی.
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم.
سعدی.
گویند سعدیا برو از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که بشکنم.
سعدی.
گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه نخواهیم شکستن به درستی.
سعدی.
بر ما گنه توبه شکستن منویسید
کاین توبه بفرمان می ناب شکستیم.
طالب آملی (از آنندراج).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توبه شکن
تصویر توبه شکن
آنکه توبۀ خود را بشکند و دوباره مرتکب گناه شود، آنچه سبب شکستن توبه شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ /تُو بَ / بِ شِ کَ تَ / تِ)
بازگشته به گناه. سر باززده از توبه و عهد و میثاق. کسی که توبه خود را با گناه تازه باطل کرده باشد:
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون.
خاقانی.
رجوع به توبه شکستن و توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از بوسیدن و بوسه کردن پرصدا باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی). بوسیدن و بوسه کردن با ذوق و لذت. (ناظم الاطباء). بوسیدن. بوسه کردن با ذوق و لذت و باصدا. (فرهنگ فارسی معین) :
ملک بر تنگ شکّر بوسه بشکست
که شکّر دردهان باید نه در دست.
نظامی (از رشیدی) ، کهنه و فرسوده و مندرس و در اصل ببای فارسی است و به بای عربی شهرت گرفته. (غیاث) (آنندراج). رجوع به پوسیده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
نامرتب کردن و تغییر دادن. (ناظم الاطباء) :
بر آن سو تعبیه زان گونه بشکست
که مهر رایگان شد دست بر دست.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بیرون کردن مغز تخمه با دندان
لغت نامه دهخدا
(تَ وَحْ حُ تَ)
افطار کردن:
نی کارمرد روزۀ همت شکستن است
گر خضر آبش آرد عیش جوان کشد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عبارت از دور کردن تب بود. (بهار عجم) (آنندراج). قطع کردن تب. بریدن تب. پایان دادن بیماری تب:
تا تب خورشید تابان بشکنی پرهیز دار
میکنی از صبحدم در کاسۀ گردون حلیب.
میرمحمد افضل ثابت (از بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
آنکه می شکند عهد و میثاق خود را در توبه کردن. (ناظم الاطباء). آنکه خود توبه خود شکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، که سبب شکستن توبه است. توبه شکننده دیگران را. (یادداشت ایضاً) :
آمد آن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
آمد آن نوبهار توبه شکن
باز برگشت سوی من توبه.
فرخی.
نباشد اصلی در عشق یار توبه من
که زلف پرشکن یار هست توبه شکن.
معزی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
لیک آن مستی بود توبه شکن
منسی است این مستی تن جامه کن.
مولوی.
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن.
حافظ.
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم ؟
حافظ.
الفت ده هجران و وصال است صبوری
مخموری می توبه ده و توبه شکن شد.
نظیری (از آنندراج).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوسه شکستن
تصویر بوسه شکستن
بوسیدن: بوسه کردن با ذوق و لذت و با صدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزه شکستن
تصویر روزه شکستن
افطار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه شکن
تصویر توبه شکن
پتت شکن هود شکن
فرهنگ لغت هوشیار